امروز رفتیم بیمارستان امام خمینی، که وقتی دستگاه تابش پرتو (اونجا linac بود) رو تنظیم میکنن ببینیم.

یه linac اونجا بود، انقدر این همه چیزش تمیز بود، یعنی انقدر تنظیماتش خوب بود که نمیییدووووونییی!! 

گویا مال آمریکا بود.

چرا انقدر اونا همه چیزشون خوبه؟؟؟ چرا اونا انقدر خوبن؟؟

منم میخوام کشورم مثل اونا بشه!!

البته ما هم دستگاه های عالی میسازیما! هفته پیش نمایشگاه ساخت ایران بود که من رفتم کار داشتم، کلی دستگاه خوب ساخت وطن دیدم، ولی اینا نیاز به و بازار خوب اقتصادی داره که سازنده نیرو بگیره. 

کلی با بچه های دانشگاه که میشینیم حرف میزنیم، میگم بچه ها بمونین، به همینجا خدمت کنین، به همین مردم.درسته سخته، درسته پولدار نمیشین ولی از یجا باید شروع کرد، یکی باید به کم قانع باشه تا بالاخره چرخ اینجا راه بیفته.

ولی تو این مسیر مدام انرژی میگیریم و ناامید میشیم. اونا هم حق دارن.طرف جوونه، آرزو داره، میخواد پولدار باشه، میخواد برای خودش کسی بشه،کار راه بندازه. اونا هم مثل برادر و خواهر من! فرقی نداره.

من میگم کار نشد نداره.بالاخره شاید بشه همینجا یه کاری کرد.چمیدونم.مثلا یجاهایی رو هم سر نزدن که ببینن نتیجه میگیرن یا نه.مثلا این مرکز های کارافرینی که کمک میکنن رو، یکی از بچه ها میگفت هنوز سر نزده ببینه چجوریه، میتونه کارش رو راه بندازه یا نه.

حالا من خودمم برنامم مشخص نیست. شاید یه دفعه موقعیت پیش اومد رفتم اونور چیزی یاد بگیرم. چمیدونم!! ولی تو فکرم اینه که اگر برم برای درس خوندن، دوباره حتما برگردم به کشور خودم خدمت کنم. حالا اینو میگم که اگر زنده بودم و رفتم اونور نگین چه شعاری میداد که بمونین، ولی خودش رفت!

رفتن به خارج، اگر ببینی اینور هییییییییچ راهی برای پیشرفت نداره، حالا راه بدی هم نیست! چون میبنی نتونستی به کشور خودت خدمت کنی، میری که به بشریت خدمت کنی.

جو یجوریه که خیلی ها میخوان برن ولی با هر بار شنیدن "رفتن" دنیا روی سر من آوار میشه. اینکه میگم آوار میشه واقعا آوار میشه ها!! وقتی کسی به اینجا توهین میکنه و ناامیدانه حرف میزنه، انگار به من توهین کرده!!انقدر حساسم!

چرا همه ی خوبا باید به فکر رفتن باشن؟؟

خوشبحال اونوریا!! کاش ما هم مثل اونا بشیم!

کاش ما خیلی پیشرفته بشیم!! آمین یا رب العالمین


آدم برای برگشتن به دوستانی که، روزی بدون خداحافظی ازشون جدا شد، چقدر باید خدا رو شکر کنه؟

داره بارون پاییزی میاد .من رو برد تو روزهای بارونی فروردین 95! سنگین بود اون روزها و گذشت.چقدر خوب که گذشت!! خوبیش اینه که میگذره و بعدش آرزو میکنی کاش هیچکس چنین تجربه ای رو نداشته باشه!

95 اولش سخت گرفت ولی بعد خودش درستش.خودش آخرش جبران کرد!

گاهی فکر میکنم بین اینهمه موقعیت، عجیبه که من هنوز به 95 فکر میکنم! مگه نه؟؟

 

خدایا یه عالمه شکرت.برای هرچی که میدی و میگیری!! همش مال توئه!!

خدایا به امید تو!

 

 


۹۵ رو به سختی بگذرونم، برسم به شعر "خسته ام" علی صفری و تا صبج گریه کنم، برسم به "لالایی" زندوکیلی و برگردم، برسم به متن اسپانیایی و بمونم. خسته بشم ولی با "زنده بمان قاتل دلخواه من، محو نشو ماه ترین ماه من" علیرضا آذر، خستگی در کنم. با اونهمه متن "انیشتین" زندگی کنم تا برسم به اینجا؟ الان رسیدم به جایی که خیلی خسته ام! خیلی خسته ام.خیلی! من تسلیم شدم! تسلیم خواست خدا شدم. من دست رو دست نگذاشتم، خیلی تلاش کردم ولی الان فقط رها کردم و سپردم به خدا.
ما هیچ وقت صدای گریه ی شبانه آدمها رو نمی‌شنویم ما هیچ وقت از رنجی که در تنهایی هاشون میکشن با خبر نمیشیم ولی اگر متوجه می‌شدیم، مهربون تر بودیم حتی در مقابل آزار ها و زخم هاشون وقتی می‌فهمیدیم این آدم با چه بار سنگینی با ما رو به رو شده. چهارشنبه ۱.۲.۶ ۰۰:۴۵
این روزها که زمان طولانی را هم شامل می‌شود، مدام به لق و نابجا چرخیدن زبان فکر میکنم و هیچ بیمی ندارم که مدام بگویم "لعنت بر زبانی که بیهوده بچرخد" از بس که خوردم از این زبان. راستش فکر میکنم به حرفهای کسی که میگفت:" کسانی که گوش و چشم و زبان ندارند شاید در این دنیا محدود تر باشند ولی در دنیای باقی، دیگر انسان‌ها حسرتشان می‌خورند که کاش مثل آنها بودنداز بس "داشته" ‌ها مسئولیت زاست." مثلا که شما اگر زبان نداشتی شاید کمتر دل میشکستی و چه لطفی دارد زبانی
خدایا ما بنده ی تو هستیم ما را آفریدی و به ما روزی دادی ما فقط تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم ما را به راه راست هدایت کن، راه کسانی که به آنها نعمت بخشیدی و نه راه گمراهان خدایا عمری با عزت به ما ببخش و تنها و تنها خودت یار و یاور ما باش و به ما کمک کن خدایا تنها خودت به ما رحم کن که تو ارحم الراحمینی خدایا ما بنده تو هستیم و روزی از تو میخواهیم و نه هیچکس دیگر عمری با عزت و سربلندی به ما عطا کن آمین یا رب العالمین
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم . غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم (حافظ) یک جا از امام زمان خوندم که از مردم برای فرجش درخواست دعا کرده بود :" خدا را به عمه ام زینب قسم دهید تا ظهورم را نزدیک گرداند." عجیب بود برام! امام زمان! داره از مردم میخواد دعا کنن! آقا شما نشستی منتظر دعای ما! شما منتظر تر از مایی. چقدر بد که ما بی تفاوتیم و فقط لقلقه ی زبونمون شده "اللهم عجل لولیک الفرج" ولی شما بیشتر میخواید که زودتر بیاید.
امروز فکر کردم که چقدر خوب که از جایی به بعد به این بینش میرسی که برای چه چیزهایی باید غصه بخوری. شاید راهنمایی باشی، یا دبیرستانی، برای موضوعی چند روز عمیق غمگین باشی ولی کم کم که زندگی کنی، کم کم که مزه غصه های مختلف رو بچشی یا در آدمهای دیگر ببینی، میفهمی که واقعا بعضی مسائل ارزش غصه خوردن ندارند. نمیگم حستون رو سرکوب کنید. نه! این حرفی که میزنم سرکوب نیست. یادم میاد برای مواردی در زندگیم عمیقا غمگین و پریشان بودم.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آینده ی وحشی خرید اینترنتی Bentonmlti47 daily zeldarealtd74 home GALAXY GAMERS شادمهر کلاسیک طراحی لوگو | طراحی نماد | آموزش طراحی لوگو حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) .